دانش اموزان برتر

وبلاگ مرجع دانش آموزان استان سیستان و بلوچستان

دانش اموزان برتر

وبلاگ مرجع دانش آموزان استان سیستان و بلوچستان

دانش اموزان برتر

پیام مدیر وبلاگ :

"بازدید کننده گرامی به این وبلاگ خوش آمدید"

آنچه در این وبلاگ مشاهده می کنید گزیده ای از بهترین مطالب وبلاگ های دانش آموزان و معلمان برتر استان سیستان و بلوچستان امید است شما دانش آموز عزیز با قلم خود مارا در هرچه بهتر شدن این وبلاگ یاری رسانید

عزیزانی که تمایل دارند تا مطالبشان در این وبلاگ منتشر شود کافیست لینک مطلب خود را به قسمت نظرات این وبلاگ ارسال نمایند. تا در صورت مفید بودن مطالبشان آنها را در سایت های کشوری بخصوص سایت حرف تو ( جایی برای نخبگان وبلاگ نویس ) و نیز وبلاگ همه با هم ( مرجع مرکزی استان سیستان و بلوچستان ) منتشر یابد

از خودم می پرسم چرا؟! این همه وقت گذاشتن و وسواس داشتن برای کاری که چه بخواهم چه نخواهم نهایت موفقیتش این می شود که دلی را که متعلق به من نیست بلرزانم؟ ارزش من آیا واقعا...
 نویسنده وبلاگ من و چادرم در پست اخیر خود نوشت: می خواهم یک بار با دقت و رها از عادت همیشگی ببینم، چشم هایم را می گشایم و به آنی خشکم می زند! چه دنیای رنگینی شده؛ چرا همه می کوشند جسمشان را زیباتر نشان دهند و نگاه ها را به سوی خود جلب می کنند. بیشتر که دقت می کنم می بینم عده ای چه “بی پروا” تلاش می کنند ظاهرشان را نشان دهند! و من نیز گویی در میان آنانم!

 
“بی پروا” نه! زیادی مثبت است! بگذار به دنبال واژه ی مناسب تری  باشم، نه بگذار به دنبال خودم باشم! خودم…
بگذار مرور کنم خودِ خودِ فراموش کرده ام را. بگذار بگویم از نشان دادن پوسته برونم را؛ جلوه گری ام را؛ صورت نقاشی کرده ام را…

 
از خودم می پرسم چرا؟! این همه وقت گذاشتن و وسواس داشتن برای کاری که چه بخواهم چه نخواهم نهایت موفقیتش این می شود که دلی را که متعلق به من نیست بلرزانم؟ ارزش من آیا واقعا در این است؟ نجابت من این است؟ نه این طور نمی شود من برای این کارها آفریده نشدم.

 
می خواهم پناهی بیابم، تا آرام کنم دل بی قرارم را. به کجا بروم؟! دانشجوام. شنیده ام جایی در دانشگاه هست که اگر نفس تو مخلصانه باشد، آنجا مرید آستان حق خواهی شد. به بسیج می آیم و شروع می کنم. چه زیباست همپای مشتاقان به پیش رفتن! و چه سریع مشغول می شوم و قوی می گردم و شهره می شوم. ناگهان اما موجی به سویم می آید و مرا نیز با خود به زیر می برد! آنجا می شنوم: “این جا چادر عَلَم است، پرچم است، ” آه از نهادم برمی خیزد. قبول دارم بدون عَلَم نمی شود…

 
مانده ام چه کنم؟ خدایا خانواده ام را چه کنم؟ من و چادر؟! محال است راضی شوند دخترشان امل شود! امل؟! واقعا چادری بودن امل بودن است؟ نه قبول ندارم. من دیده ام که  آنان که چادر بر سر دارند صورتی مهربان دارند، آرامند، چشمانشان با من حرف می زند و دست پر مهرشان به سویم دراز می کنند و با رفتارشان به من ثابت می کنند تمام آن شایعه ها دروغ است و اصلا مرا به دیگران چه کار وقتی درستی کاری را می دانم.

 
ناگهان کسی می آید! نمی دانم چرا؟ از طرف که؟ و برای چه؟ اما می آید. می گوید از ذات زن بودنم. ظرافت طبعم. از ارزش زیباییم. می گوید از پاکی من و البته از غفلت من! از خدایم می گوید. از این که با چه نگاه منتظری چشم به من دوخته تا به آغوش مهربان تر از مادرش پناه ببرم و خود را بیابم…

 
همان موقع ها می شنوم در دانشگاه موسوم رحیل است… به سوی سرزمین های نور؛ راهیان نور…

 
معطلش نمی کنم… برای دیدار با معراج گاه مردان عاشق خونین بال لحظه شماری می کنم.

 
به شلمچه می رسم. به طلاییه. به هویزه!

 
چه می شنوم؟ خدایا! واقعا می شود؟؟؟ همان حرف هایی را که آن مرد می زد، اکنون کاروان سالار آن ها را در گوشمان زمزمه می کند:
«لااله الا الله؛ یعنی این که همه وجودت خدا شود؛ از همه چیزت بگذری برای خودش و…»

 
موجی از اشک به چشمانم هجوم می آورد؛ سرازیر می شود و درون و برونم را از غبار تن می زداید، باورم نیست! به خدا قسم شهدا زنده اند… و در طلاییه عهد می بندم تا برای همیشه میراث دارشان شوم.
من شیوه زهرا(س) را می خواهم؛ و درس زینب(س) را در همه چیز و یک قدمش هم پوشش است. من چادرمی خواهم.

 


به خانه برمی گردم. با دلی که به سان کودکی بی قرار؛ در سینه ام بالا و پایین می پرد. انتخاب چادر برای همیشه؟ هزار وسوسه باز می خواهد منصرفم کند، خدایا آرامم کن.

 
با چشمانی پر از اشک به نهج البلاغه مولای مظلومم پناه می برم. نمی دانم چرا و به دنبال چه هستم اما نیت می کنم، می گویم: «مولایم بگذارید جواب آخر را خود شما بگویید. بگذارید این آرامش همیشگی شود. بگذارید…»
و کتاب را باز می کنم…
خدای من! مهربان من! انگشتانم از روی صفحه سر می خورد و چشمانم تنها این حکمت را می بیند:
«مجاهد شهید در راه خدا؛ پاداش او بزرگ تر از پاداش عفیف پاکدامنی نیست که توان بر گناه دارد و آلوده نمی گردد. همانا عفیف پاکدامن فرشته ای از فرشته هاست.»
حجت بر من تمام شده بود. چادرم را با افتخار به سر گذاشتم.
شد زندگی من. تاج بندگی من.

 

 

فرهنگ

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۰۴
دانش اموزان برتر

جلوه گری

دختر

پسر

نظرات  (۱)

مطلب زیبای شما در سایت مرجع وبلاگ نویسان استان سیستان و بلوچستان منتشر شد.
(www.baham91.ir)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی